میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

عکسهای ده ماهگی + اقامت در خوابگاه

سلام سلام سلام امروز عصر باز من و پلوپزه پارس خزرم دست به کار شدیم و کیک درست کردم بعد از پنج ماه   چند تایی هم عکس انداختم که مگه می شه این روزا ازت عکس انداخت یه جا بند نمی شی صد بار نشوندمت تا این دو تا عکس رو انداختم ، اول از همه فوری ترتیب کیک رو دادی     دو شبی که دیگه اومدیم هاستل یا بقول خودم خوابگاه ، خوبه خوشم اومده وقتی شب اول همه وسایل جمع و جور شد یه هو یه حسه خوبی بهم دست داد راحتی عجیبی همه وجودم رو گرفت انگار تازه بعد از یک ماه اومدن وارد خونه خودم شدم اولین نکته باحالش اینه که خیلی نیاز به این ور اون ور شدن نیست فقط کافی اراده کنی و دستت رو دراز کنی برد...
29 تير 1391

بیست و پنجم شد

بازم بیست و پنجم شد و ماه شماره من به عدد 10 رسید بازم بیست و پنجم شد و من دارم به ده ماهه پیش فکر می کنم این جز خاصیته 25 واسه من که منو با خودش به عقب می بره به روزی که تو اومدی به روزی که زمینی شدی و توی آغوشه من جا شدی ، ده ماهه شدنت مبارک گل من امروز بیست و پنجمه و عقد عمه پگاهه بله بلاخره عمه پگاه عروس شد و چقدر دلم می خواست توی عقدش ما می بودیم صبح که از خواب بیدار شدی منم به افتخارش آهنگ ای یار مبارک بدو خوندم و هر دو با هم دست می زدیم حالا قرار زمان عقد زنگ بزنیم و بله گفتنش رو تلفنی بشنویم زین پس به جای واژه...
25 تير 1391

خوشمزه ترین سیب دنیا

سلام عسل مامان ، گل مامان   امروز مامان خوشمزه ترین سیب دنیا رو خورد اووووووووووووم چه مزه ایی داشت ، الانم که دارم می نویسم دلم واسه یه گازه دیگه قیلی ویلی می ره . امروز می خواستم ناهار درست کنم نمی دونی که با چه اعماله شاقه ایی ناهار درست می کنم واسه یه کم سرگرم شدنت یه سیب شستم درسته دادم بهت یه پنج دقیقه ایی سرگرم بودی که برای من موفقیت بزرگی بود بعدش دیدم که موقع خوردن دستت رو به طرف من دراز می کنی و به من می خوای سیب بدی منم نشستم کنارت و تو یه گاز خودت می خوردی به گاز هم به من می دادی و به این ترتیب خوشمزه ترین سیب عمرم رو خوردم این روزا که عینهو فرفره از این 19 تا پله می ری بالا و راه اتاق ا...
23 تير 1391

میکاییل و گاز

تو کی اینقدر بلا شدی من نفهمیدم من همش می بینم چرا گاز خاموش شده بعدش فهمیدم بعلهههههههههه کار کاره جنابعالیه می ری شعله گاز رو می چرخونی کمش می کنی زیادش می کنی خاموششون می کنی اول که از ترس سکته زدم و بلافاصله دورت کردم اما بعد دیدم نه داری دوباره می ری سمت شون بعد همش می گفتم میکاییل نه !!! جیزه !!! دست ، نه !!! اما مگه گوشت بدهکار بود اصلا نگاهم هم تمی کردی بعدش گفتم دعوا می کنم اگه بری مگه کاز شوخی برداره و با اخم خیلی جی گفتم بیا اینور دست نزن اونقت تو غش غش می خندی و همه جدیت منو به باد می دی . در آخر بغلت کردم خواستی دست به قابلمه بزنی اولش نذاشتم بعد دیدم همچنان انگشتت رو به طرفه قابلمه می بری منم آروم گذاشتم...
19 تير 1391

آخر هفته های دوست داشتنی

سلام و علیکم آقا بفرما با یه گزارش تصویری در خدمت باشیم مجددان سلام به همگی دو هفته اس که ما برای خودمون آخره هفته ها می ریم دریا یه ساحل نزدیکه خونمونه هفته قبل که رفتیم خیلی خوشمون اومد مخصوصان اینکه دیدیم شما چقدر آب بازی تو دریا رو دوست داری اول از همه گذاشتیم تا چمن ها رو لمس کنی و کمی راه بری بعدش نوبته لمس ماسه ها بود کلی هم لذت بردی بعدش با بابا رفتی تو آب که از خوشحالی دست می زدی البته پا هم می زدی این جا هم دیگه نیاز به تو ضیح من نداره و چون خیلی به هر سه مون خوش گذشت دوباره شنبه این هفته هم راهی شدیم قبلش یه بستنی خوردیم ...
18 تير 1391

عاشقتم ؟؟؟ دیوونتم ؟؟؟

سلام ای تنها بهونه واسه نفس کشیدن عصرجمعه اس تو خوابی اونم چه خوابی بابایی هم خوابه یه جای توپ  کنار تو  انداختم پرده ها رو هم کشیدم کولر هم روشن و اتاق خنک  فضا حسابی جون می ده واسه یه خواب مشتی اما ... هر چی از این ور به اون ور می شم خوابم نمی بره ای بابا ...... با حرص بالش رو بغل میگیرم  به تو خیره می شم که پشت به من خوابیدی و از زیر پتو فقط موهات که این روزا بلند و فرفری شده معلومه ،  محو  دیدنه یه پتوی سورمه ایی می شم که پر از ستاره های آبیه که آروم آروم بالا و پایین می شه و نشون می شده که قلب من داره زیر اون پتو می تپه با هر کدوم از اون نفسهات دلم بیشتر برات پر پر می ز...
16 تير 1391

عادت می کنیممممممم

سلام سلام صد تا سلام چند روزی الکی واسه خودم سر خوشم ، به شرایط جدید  عادت کردم و راضی ام هر چندکه تو هم به شدت راضی به نظر می رسی ماشالله که حسابی هم شیطون شدی و یک جا بند نمی شی * - ( گفتم ماشالله یاد این مالایی ها افتادم بابایی خیلی عادت داره که ماشالله بگه حالا شنیدیم که اینا بهشون بر خورده چون مالایی ها فقط این کلمه رو واسه مریضی یا مرگ به کار می برن می گن یعنی خدا خواسته اینجوری شده ) - روزی هزار بار دستت رو به جایی می گیری و بلند می شی دوبار می شینی که البته پونصد بارش از منه برای چند لحظه هم از امروز روی پاهای خودت وایسادی بدون هیچ کمکی . وقتی بابایی نیست بهت می گم میکاییل !!...
10 تير 1391

همسایه پشتی در دیار غربت

این پست فقط مخصوص دوست عزیزمه تنها راهه ارتباطیم همینه !!!! سلام دوست عزیزم یه عالمه حرف برات دارم اما نمی دونم از کجا برات بگم شاید هم خیلی هاش تکراری باشه یا شاید خودت با خبر باشی اول از همه دلم خیلی برات تنگ شده جاتون اینجا وحشتناک خالیه  خودت می دونی تنها دلخوشیه اینجا به جمع بچه هاش بود که الان دیگه اثری از هیچ کدموشون نیست قبلنا وقتی غروبا یه دور میزدیم چهار پنج تا دوست می دیدیم دلمون باز می شد اما یه بار منو میکی که دور زدیم بغضم گرفت چون فقط جای خالیه تک تک شون رو دیدم تو کوچه اول جای خالیه خودمون و آزاده تو کوچه دوم جای خالی شما ؛دکتر نرگس و الهه و کوچه سوم  هم فقط سمانه مونده که اونم درگیر امتحاناس دکتر مهرداد ...
7 تير 1391